مراقبت 7 ماهگی
امروز صبح با بابا بردیمت بهداشت برای مراقبت 7 ماهگی خدا رو شکر همه چی خوب بود وزنت 7300و قدت 65 و دور سرت 40.5 که برای دور سرت هم پرسیدم گفتند خوبه انشاله همیشه سالم باشی و خوب رشد کنی .
نویسنده :
مامان ریحانه
12:07
8 ماهگی ریحانه جونی
عزیزم خیلی شیرین شدی و کلی حرف میزنی بابا ،مامان و دد و جدیدا ته(ت) رو هم یاد گرفتی و بلند میگی فدات بشم دستتو میاری بالا و میزنی از غذاهات هم سرلاک رو خیلی دوست داری
نویسنده :
مامان ریحانه
11:22
پایان هفت ماهگی
دختر نازم پنجشنبه 23 بهمن 7 ماهت کامل شد و 6 ماه و 29 روزت که بود مامان رو هم گفتی و منو خوشحال کردی و باید ببریمت بهداشت ولی هنوز فرصت نکردیم . دکتر که بردیمت که برات آزمایش خون که بهداشت گفته بود رو بنویسه کفت لازم نیست و همه چی خوب بود و برای دور سرت هم که بهداشت ما رو نگران کرده بود گفت خوبه و مشکلی نداره . ...
نویسنده :
مامان ریحانه
11:17
بدون عنوان
یک هفته ای نتونستم بیام و و بلاگ رو به روز کنم آخه متاسفانه خبر بدی دارم روز جمعه 17 بهمن بابا حاجی(بابای بابا ) به صورت خیلی ناگهانی فوت کرد . تو رو خیلی دوست داشت ما هم دوستش داشتیم خیلی زود رفت زیاد ادامه نمیدم چون دوست ندارم که خبر بد برات بنویسم اینو نوشتم که بابا حاجی رو همیشه یادمون باشه و ریحانه جون بزرگ که شدی یادش بکنی .روحش شاد و یادش گرامی ...
نویسنده :
مامان ریحانه
11:13
عکس های هفت ماهگی
داشتم نماز میخوندم خمش چادر رو میکشیدی منم بعد از نماز چادر رو انداختم رو سرت .اینتقدر خوشحال شدی که نگو . مامان افدای دختر چادری و با حجابش بشه ...
نویسنده :
مامان ریحانه
18:57
7 ماهگی
عزیزم 6 ماهگیت تموم شده بود که من باید میرفتم سرکار و خیلی برام سخت بود که از ساعت 7 تا 3 بعد از ظهر گلم رو نبینم ولی چاره ای نبود باید تحمل میکردم .صبح زود بیدار میشدم برات غذا درست میکردم البته 5 ماه و 10 روز که بودی غذای کمکی رو برات شروع کردم که موقع نبودن من اذیت نشی .هفته اول چون زیاد حالت خوب نبود اسهال داشتی مامانی اومد خونه مون که پیشت باشه ولی بعدش تو رو بردیم خونه بابایی که اولین روز هم باران میومد. منو ببخش که تنهات میذارم خوشکلم . تو این ماه خیلی چیزا یاد گرفتی . دقیقا 6 ماه و 1روزت که بود بابا رو گفتی و مامان و بابا رو کلی ذوق زده کردی .بهداشتم که بردیمت واسه واکسن 6 ماهگیت همش داشتی حرف میزدی و بابا میگفتی . کلا دو روز دیرت...
نویسنده :
مامان ریحانه
13:53